نگاه هشتم |
عارفی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجو به هم خورد - « پیرمرد ، بهشت و جهنم را به من نشان بده ! » عارف به او نگاهی کرد و لبخندی زد . جنگجو از این که میدید عارف بیتوجه به شمشیرش فقط به او لبخند میزند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن عارف را بزند! عارف به آرامی گفت : « خشم تو نشانه ای از جهنم است . » مرد با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره پیر عارف انداخت و به او لبخند زد . آنگاه آن عارف گفت : « این هم نشانه بهشت ! » [ دوشنبه 92/4/31 ] [ 11:5 صبح ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |